سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدابود و دیگر هیچ نبود

(+)امروز خیلی عجیب بود ...از همون دیروز عصر که اون خواب خنده دار و دیدم ... حیف اون همه اشکی که توی خواب ریخت ...تصور مرگ عزیزت .. حتی توی خواب تا چند روز آدم و به هم می ریزه ... از صبح دارم با خودم تجسم میکنم که اگه مرد .... خدا نکنه ...
(+) بازم دیر رسیدم سر کار ... بچه ها شاکی شدن ... می گفتن ما همیشه از نظمت حرف می زدیم اما این چند روزه ...امان از عاشقی..
(+) سمیه می گفت همه به من می گن علائم اش و داری و کیس و اش و نداری ... من چی بگم ... همه علائم دارم و هم کیس دارم ... اما ایمان ندارم به روز وصل! یاده فاطمه افتادم و اون شعر معروف و ... نرسیدن ...یادت به خیر فاطمه (باز نگی به یاد من نیستی)
(+)دوباره نزدیک بود بهم شوک بزنه همبن بعد از ظهری... نذاشتم ... اشتباه از من بود ... باید ایگنورش می کردم ... بچگی بود که فقط دیلیت کرده بودم ... دلم قرص بود که نتونست نه ؟ ممنون که دلم و قرص کردی...اون دفعه شمیم شاهده پس لرزه هاش بود .. ولی دلیل اش و نمی دونست ...خود امام رضا به دادم رسید ... وگرنه بریده بودم...

(+) صبحی یکی از همکارام دید دارم میرم حرم باز بهم تیکه انداخت ... می گفت چیه هنوز حاجت ات و نگرفتی؟!
(+) خدا یه نعمتی که به آدم می ده ... پوست آدم می کنه ... خدایا پوستم کنده شد بده دیگه...
(+) یه جایی تو زندگی آدم باید پوست بندازه ... ولی گاهی هنوز خیلی زوده و گوشتت هم باهاش کنده میشه ...

اضافه نوشت :
1- بعد از مدتها هوس روز نوشت نوشتن به سرم زد ... خیلی با حالا شاید این چند وقته بازم از این ناپرهیزی ها کردم ...
2- دلم می خواد خاطرات مکه ام و بنویسم ... ولی بعد 2 ماه دارم می نویسم وتا یخم باز شه طول می کشه .
3- الهی و ربی من لی غیرک ؟! 


نوشته شده در  دوشنبه 86/9/19ساعت  12:46 صبح  توسط ریحانه پارسانیک 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ببخشید چند لحظه...
[عناوین آرشیوشده]